، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

من خوشگل نیستم!

دیشب (26 بهمن 91)مهمون عزیزی داشتیم . یکی از دوستای دوران مدرسه که 5 سالی بود ندیده بودمش و با همسرش شام رو مهمون ما موندن . موقع خواب داشتم پوشکتو عوض می کردم که سیمین جون اومد تو اتاقت و تو با لحنی معترض بهش می گی : نیا خاله من خوشگل نیستم   کلی تعجب کردم که چرا داری این حرفو می زنی و بعد متوجه منظورت شدم که یعنی زشته که من لختم نیا خاله ! امروز به کشوی عکسای قدیمی من و بابایی دست پیدا کردی و هی عکسا رو دیدی که فقط من و بابایی هستیم کلی بهت برخورده میگی : مامی ستاره کجاست ؟ سریع فکر کردم که چی بگم واسه اینکه یکم وقت بخرم می گم : تو نبودی عزیزم . می گی: شرکت بودم و من: نه عزیزم تو اونموقع تو اسمونا بودی و تو با لحنی فیلسوفانه م...
28 بهمن 1391

شب یلدا

شب یلدا البته با 20 و چند روز تاخیر: به بهانه خونه ی جدید و البته به یاد اولین شب یلدایی که تو رو داشتیم همه خونه ما بودن . البته امسال دوست داشتم خودم همه چیز رو بپزم و آماده کنم و چون مامان جون هم پیشمون بودن تو خیلی راحت بودی منوی شام : کرپ گوشت - آش رشته - فتوچینی - موساکو (یه جور خوراک یا بادمجان و پنیر پیتزا بود) - سالاد اندونزی - سالاد انار - ژله انار - ژله پوست پرتقال و ژله چندرنگ به شکل گل دوباره میام و عکس می ذارم
28 بهمن 1391

اشک چه رنگیه؟

دارم می خوابونمت که یه دفعه ازم می پرسی ؟ اشک چه رنگیه؟ حالا من باید چی بگم ؟ واقعا اشک چه رنگیه؟ یکم فکر کردم و گفتم اشک رنگ داره . قانع نمی شی و دوباره می گی : نه ! بگو بگو اشک چه رنگیه و می زنی زیر گریه. دوباره بغل و بوس و یه قصه و اینکه نهایتا مجبور شدم بگم اشک یه جورایی سفیده تا بخوابی. و فردا در اولین فرصت شیر آبو باز می کنم و بهت می گم ببین مامی آب رنگ نداره تو هرجا که باشه رنگ همون میشه . و تو ظرفای صورتی ، زرد یا حتی تو دستم بهت آبو نشون می دم و نهایتا می گم اشک هم مثل اب می مونه رنگ نداره. اینم یه زنگ علوم کاملا عملی . کلا برات موضوع جالب شده . دیروز می گی مامی ببین شیر سفیده . می گم اره عسلم بعد دوباره می گی ولی آب رنگ ن...
16 بهمن 1391
1